دیدین آخرش تابستون اونقدر غصه ی ما رو خورد که پاییز شد! ببین تو یادت نیست ما کجای دفتر خاطرات پاییز سال گذشته نوشتیم و زیرش رو مشترکاً امضا کردیم که سرخی ما از تو و زردی تو از ما؟ که هنوز مهر نشده روی خط نه چندان صاف سرنوشتمان زرد کشیدن…
خلاصه از قدیم و دور گفتن و میگن که پاییز فصل عاشقاس… به عاشقیم یقین دارم که می نویسم و گمان می کنم اگه تبریک تولد پاییز رو ننویسی باید به عاشق نبودنت یقین کرد…
مهم نیست اصلاً فدای سرت که یک تابستان دیگه گذشت و بازم معجزه نشد به قول خودت صبر رو با وفاداریمون تا پاییز بعد شرمنده می کنیم شاید از بس روسفید شدیم پاییز آینده جای باران، برف در سرزمینمان بارید…
کی گفته پاییز اونه که باد برگارو می ریـزه
واسه کسی که عاشقه تموم سال پاییزه
سلام خدمت دوستای گل ولی یه نمه بی معرفتم!!!
خوبین؟ایشالا که خوب باشین...
خب بچّه ها پاییزم اومد...دوباره درس و مدرسه و دانشگاه...
میخواستم یه خبر بتون بدم که من تا اطلاع ثانوی آپ نمی کنم شاید تا دو سه ماه دیگه شایدم تحمل نکردم و زودتر آپ کردم...ولی سعی میکنم بتون سر بزنم...
حالا نوبت یه شعر قشنگ از مولانا درباره ی پاییزه:
اي باغبان اي باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
اي باغبان هين گوش كن ناله درختان نوش كن
نوحه كنان از هر طرف صد بيزبان صد بيزبان
هرگز نباشد بيسبب گريان دو چشم و خشك لب
نبود كسي بيدرد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و ميكوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم كو گلستان كو گلستان
كو سوسن و كو نسترن كو سرو و لاله و ياسمن
كو سبزپوشان چمن كو ارغوان كو ارغوان
كو ميوهها را دايگان كو شهد و شكر رايگان
خشك است از شير روان هر شيردان هر شيردان
كو بلبل شيرين فنم كو فاخته كوكوزنم
طاووس خوب چون صنم كو طوطيان كو طوطيان
خورده چو آدم دانهاي افتاده از كاشانهاي
پريده تاج و حله شان زين افتنان زين افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان
جمله درختان صف زده جامه سيه ماتم زده
بيبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان
اي لك لك و سالار ده آخر جوابي بازده
در قعر رفتي يا شدي بر آسمان بر آسمان
گفتند اي زاغ عدو آن آب بازآيد به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان
اي زاغ بيهوده سخن سه ماه ديگر صبر كن
تا دررسد كوري تو عيد جهان عيد جهان
ز آواز اسرافيل ما روشن شود قنديل ما
زنده شويم از مردن آن مهر جان آن مهر جان
تا كي از اين انكار و شك كان خوشي بين و نمك
بر چرخ پرخون مردمك بي نردبان بي نردبان
ميرد خزان همچو دد بر گور او كوبي لگد
نك صبح دولت ميدمد اي پاسبان اي پاسبان
صبحا جهان پرنور كن اين هندوان را دور كن
مر دهر را محرور كن افسون بخوان افسون بخوان
اي آفتاب خوش عمل بازآ سوي برج حمل
ني يخ گذار و ني وحل عنبرفشان عنبرفشان
گلزار را پرخنده كن وان مردگان را زنده كن
مر حشر را تابنده كن هين العيان هين العيان
از حبس رسته دانهها ما هم ز كنج خانهها
آورده باغ از غيبها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستين كاسد شود
زاينده و والد شود دور زمان دور زمان
لك لك بيايد با يدك بر قصر عالي چون فلك
لك لك كنان كالملك لك يا مستعان يا مستعان
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته كوكوكنان
مرغان ديگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زين قيامت حاملم گفت زبان را مي هلم
مي نايد انديشه دلم اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو اي پدر از باغ و مرغان نو خبر
پيكان پران آمده از لامكان از لامکان
فعلا" بای...آخ چقده سخته...چاره ای نیس...خدا به همراتون...التماس دعا...دوستون دارم...